وبلاگ علی شیرین -نویسنده وپژوهشگر

وبلاگ شخصی درج مطالب ،مقالات ،یاداشت ها ودید گاهها -

وبلاگ علی شیرین -نویسنده وپژوهشگر

وبلاگ شخصی درج مطالب ،مقالات ،یاداشت ها ودید گاهها -

نابغه فرماندهان؛ شهید باقری به روایت سردار فتح‌الله جعفری

حسن از امام توفیق شهادت خواست
 علی شیرین
 
سردار فتح‌الله جعفری متولد ۱۳۳۷ اصفهان و دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت از دانشگاه جنگ است.
چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱۴:۰۱
 از نخستین روزهای آغاز جنگ و حماسه هشت سال ایثار و مقاومت، پای در میادین نبرد غرب و جنوب گذاشت و لحظه‌های جنگ را با تمام وجود درک و لمس کرد.
جعفری در عرصه‌ها و رسته‌های گوناگون نظامی و فرهنگی انرژی و توان و مدیریت خود را آزمود و در بسیاری از عرصه‌ها سربلند و روسفید بیرون آمد.
سردار فتح‌الله جعفری از جمله اولین فرماندهان گردان مکانیزه سپاه بود که بعدها به تیپ و لشکر زرهی تبدیل شد و خود مسئولیت آنها را در قرارگاه‌های کربلا و سپس خاتم‌الانبیا تا پایان جنگ بر عهده داشت. یکی از خصوصیات بارز سردار فتح‌الله‌ جعفری نگارش لحظات وقایع و اتفاقات روزمره در قالب یادداشت‌های روزانه در دفتر خاطراتش است و در این فرآیند از هیچ نکته‌ای فروگذاری نمی‌کند.
سال‌ها پیش با وی مصاحبه‌ای داشتم، می‌گفت شب که رسیدم خانه آنچه در این مصاحبه بر من رفته را در دفتر یادداشت‌ها ثبت می‌کنم.

یکی دیگر از اختصاصات وی همراهی و همرزمی با سردار غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری جوان نابغه و نابغه فرماندهان جنگ است. جعفری، باقری را به شدت دوست دارد و عاشق اوست. آنچه در طول ماه‌های همدمی، همراهی و همکلامی و هم‌رزمی با حسن باقری از وی رؤیت کرده با آنچه ما شنیده‌ایم یا در ذهن داریم متفاوت است. ما بعضاً تصور می‌کنیم برخی از چهره‌های جنگ حالا به مدد رسانه‌ها معروف و شناخته شده‌اند اما چهره و نابغه‌ای مثل حسن باقری به یمن توان، پتانسیل و ظرفیت عظیم وجودی خویش در همان سال‌ها زبانزد عام وخاص رزمندگان بوده و هست. تیزهوشی، اطلاعات سرشار، شناخت تاکتیک‌های جنگ، نبوغ طراحی و اطلاعات و عملیات، تسلط بر زبان عربی، رأفت و مهربانی و خصوصیات دیگر از او شخصیتی ممتاز و بی‌بدیل ساخته است. مطلب ذیل سردار شهید حسن باقری به روایت سردار فتح‌الله جعفری است که هم‌اکنون مسئولیت مؤسسه تبیین سیره شهید حسن باقری را بر عهده دارد.

حسن باقری روزهای اول جنگ یعنی از مهر ۱۳۵۹ به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی و یکی از مسئولان اطلاعات ستاد مرکزی سپاه با هدف فعالیت‌های اطلاعاتی وارد خوزستان شد. او اهل قلم بود و با استفاده از دید جست‌وجوگر یک خبرنگار و با هدف مأموریت اطلاعاتی و فرماندهی، اطلاعات و عملیات جنگ را بنیان‌گذاری کرد و در عین حال به ثبت و نگارش وقایع جنگ پرداخت.
بنابراین او اطلاعات و خاطرات خود را از روز اول مهر ۵۹ تا ۸ بهمن ماه ۱۳۶۱ یعنی یک روز پیش از شهادتش نوشته است. دفترهای یادداشت روزانه‌اش به صورت محرمانه توسط خودش نگهداری می‌شد. اما گزارش وقایع و طرح‌های عملیات و برآورد اطلاعات در قرارگاه‌های کربلا و خاتم‌الانبیا نگهداری می‌شدند که همه اینها توسط مؤسسه در حال بازخوانی، ‌تدوین و چاپ است.
اطلاعات وسیعی از مناطق عملیاتی داشت!
فتح‌الله جعفری پس از حضور در مناطق عملیاتی جنوب به منظور ارائه توضیح در خصوص کار با نفربر به گلف دعوت می‌شود. او شرح حضورش و برخورد با حسن باقری را اینگونه توضیح می‌دهد:
اولین بار بود که به اتاق جنگ می‌رفتم. برایم هم مهم بود. نشستیم و برادر حسن شروع به صحبت کرد تا مرا نسبت به موضوع توجیه کند. برایش احترام قائل بودم. جذابیت و قاطعیت و تن صدایش که گیرا بود، توجهم را جلب کرد. متوجه شدم که از کارآیی نفربر خوب می‌داند. درباره کارآیی تجهیزات ارتش بعث هم خوب می‌دانست. روی مناطق عملیاتی خوب و دقیق کار کرده بود.
فکر کردم وقت او را گرفته‌ام. عجله کردم زودتر بروم. از طرفی دلم راضی نمی‌شد بروم. آنچنان مجذوب حرف‌هایش بودم که نمی‌خواستم نفسم مزاحم شنیدنم شود. او درباره رمل، باتلاق، آموزش پرسنل، روند جنگ، قدرت و توانایی دشمن و معنویت در جنگ صحبت کرد. آنچه توانستم بگویم، با توجه به اطلاعاتی که از نفربرها داشتم، ‌این بود که باید آزمایش کنیم و قبل از عملیات تمرین داشته باشیم؛ هدف هم معلوم باشد. او سازمان رزم زرهی را مطرح کرد. آنچه توان داشتیم، برای راه‌اندازی یک گردان بود. سریع برگشتم به بحث درباره منطقه عملیات. او منطقه رملی و باتلاق را مطرح کرد. متوجه شدم شاید چند بار در عمق مواضع دشمن به شناسایی رفته است. اطلاعات او درباره منطقه عملیاتی آینده وسیع و جامع بود.
بولتن‌های حسن، صفحاتی از تاریخ جنگ
فتح‌الله جعفری درباره نقش حسن باقری در تهیه بولتن‌های خبری در مناطق عملیاتی و نقش این بولتن‌ها در هدایت و راهبری فرماندهان و روشنگری اذهان می‌نویسد: برای اطلاع دقیق از منطقه و وضع دشمن، بولتن‌های خبری که نتیجه زحمات و تلاش برادر حسن بود و از گلف می‌آمد، می‌خواندم. بولتن‌ها دقیق بودند و مناطق به خوبی معرفی می‌شدند. برادر حسن هر ۲۴ ساعت یکبار آخرین وضعیت دشمن را کنترل می‌کرد. برادران حمید معینیان، نامدار محمدی، صابونی، مسعود پیش‌بهار و محمد باقری روی گزارش‌های مختلف، کالک و نقشه‌های عملیاتی کار می‌کردند. گزارش‌های نوبه‌ای کنترل و توسط برادر حسن تدوین می‌شد و در قالب بولتن در اختیار فرماندهان قرار می‌گرفت. بر همین اساس این گزارش‌ها دقیق و مطمئن بودند.
به این ترتیب، یک فرمانده می‌توانست از اوضاع و احوال جبهه‌های همجوار و دیگر نقاط اطلاع پیدا کند. وقتی می‌توانیم این موضوع مهم را درک کنیم که شرایط ابتدای جنگ را مد نظر قرار دهیم. جبهه‌های پراکنده، فرماندهانی که هر کدام از یک منطقه به مقابله با دشمن شتافته بودند، ناآشنایی با نقاط مرزی، تحرک هر روزه دشمن که موجب جابه‌جا شدن جبهه‌ها می‌شد و... در آن روزها، انتشار بولتن‌ها مهم و حیاتی بود که بعدها صفحاتی از تاریخ مکتوب جنگ را رقم زد.
برادر حسن از امام توفیق شهادت خواست!
جمعی از فرماندهان سپاه همراه با شهید حسن باقری دی ماه سال ۶۰ به دیدار امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران شتافتند. ماجرای این دیدار را فتح‌الله جعفری اینگونه شرح می‌دهد:
از اهواز با برادران رشید، جعفر اسدی، حسن باقری، مجید بقایی و مرتضی قربانی حرکت کردیم. قرارمان در تهران بود. وقتی رسیدیم، ما را به ستاد مرکزی سپاه راه ندادند. گفتیم: ایشان حسن باقری فرمانده منطقه جنوب است.
دژبان گفت: باید هماهنگ کنم.
حسن گفت: چرا گفتید؟
می‌خواستیم هماهنگ کنیم که یک گربه آمد رفت داخل ستاد. برادر حسن گفت:اِ، گربه بدون برگه رفت ستاد مرکز!
رفتیم داخل ستاد مرکزی، دیر وقت بود. در اتاق عملیات استراحت کردیم. از صبح تا ظهر هفدهم دی ۱۳۶۰ قرارمان در جماران بود. قبلاً‌ مسئولیت سپاه بیت امام خمینی (ره) راه بر عهده داشتم و با اعضای دفتر و سپاه بیت آشنایی داشتم. رفتیم جماران. نیروهای بیت آمدند و مرا بردند به دفتر حاج احمد آقا. برادر رشید گفت:‌کجا می‌روی؟ همه‌مان با هم آمدیم.
گفتم: یک دقیقه بروم پرسنل دفتر و حاج احمد آقا را ببینم و برگردم.
رفتم داخل و همه را دیدم. چای خوردیم و پس از آن با فرماندهان رفتیم محضر امام خمینی. همه دست حضرت امام را بوسیدند و در همان اتاق کوچک روبه‌روی حضرت امام نشستند. در ابتدا آقا محسن توضیحات مختصری داد و گفت: ‌برادرهایی که اینجا هستند، از فرماندهان جنگ هستند و آمدند خدمت شما بگویند با توجه به تعداد شهیدانی که می‌دهیم و شهدای ما زیاد است، ممکن است برای ما مسئولیت داشته باشد. حتی بعضی از برادران می‌گویند بهتر است برویم درس بخوانیم و فقط به عنوان یک رزمنده کار کنیم، نمی‌خواهیم فرمانده و مسئول باشیم. پس از سکوت کوتاهی، امام شروع به صحبت کردند. ایشان فرمودند که نام شما و شهدا در لوح محفوظ آمده و شما از قبل برای این کار انتخاب شده‌اید که این کار به دست شما انجام شود. شما با توکل و اخلاص کار کنید، شکست برای اسلام مفهومی ندارد. شما چه در جنگ شهید شوید و چه اینکه مناطق اشغال شده را آزاد کنید، پیروزید. خدا را شکر کنید، ‌این کار به دست شما انجام می‌شود. خداوند هم شما را یاری می‌کند. امروز عده‌ای از پاسداران عازم جنگ به اینجا آمدند. وقتی خداحافظی می‌کردند گفتم کاش من هم پاسدار بودم و ... 
با این فرمایش امام، برادر حسن بلند گریه کرد. امام ۲۰ دقیقه صحبت کردند و حاج احمد آقا یادداشت می‌کردند. فرماندهان با امام چند عکس گرفتند. بعد هم یکی یکی دست امام را بوسیدند و خداحافظی کردند. من سعی کردم آخرین نفر باشم. نوبتم که شد، آقا محسن به امام گفت: ایشان هم فرمانده تیپ زرهی ما هستند. امام فرمودند: موفق باشید.
برادر حسن هم از امام توفیق شهادت خواست و امام فرمودند: دعا می‌کنم که شما موفق شوید.
بیرون که آمدیم، برادر حسن گفت: به امام هم معرفی شدی. هیچ فرمانده‌ای را به امام معرفی نکردیم ولی تو به امام معرفی شدی. نگو نمی‌شود، برو تیپ زرهی را راه بینداز.
بیسیم‌چی‌ای که خود حامل بیسیم بود!
فتح‌الله جعفری درباره قدرت فرماندهی حسن باقری، به‌کارگیری تاکتیک‌های رزمی و توانمندی‌اش در هدایت عملیات‌های سخت ماجرای حمله به «نبعه» و آزادسازی تنگه «چزابه» می‌نویسد: چهار گردان سازماندهی شد. او می‌خواست به منطقه اشغال شده در نبعه و تنگه چزابه حمله کند. آن سه گردان به عنوان پشتیبان گردان خط‌شکن از مسیرهای دیگر حرکت کردند اما گردان خودش در نوک حمله قرار گرفت.
گردان‌ها را دقیق توجیه کرد و گفت: توکل کنید به خدا. با یاد خدا شروع کنید و بدانید که ما حق هستیم. بدانید که دشمن خاک ما را اشغال کرده و باید مناطق اشغال شده را پس بگیریم. وقتی عملیات شروع شد، برادران رمز یا علی ادرکنی را اعلام کنند تا به گوش همه برادران برسد. بعد گفت: بعضی مسائل هم هست که موقع حرکت به طرف خط دشمن به شما می‌گویم.
یگان‌های پشتیبانی رزمی مثل مخابرات، مهندسی، جهاد، توپخانه و لجستیک را هم نسبت به پشتیبانی‌‌های مورد نیاز عملیات توجیه کرد. وقتی گردان آماده عملیات شد و آمار گرفتند، استعدادش بیش از یک گردان بود.
آنگاه نیروها حرکت کردند. همه فرماندهان بیسیم را پشت یک نفر می‌بندند تا برایشان حمل کند و گوشی بیسیم دست خودشان است. برادر حسن بیسیم را با خودش حمل کرد. خواست بندهای بیسیم را تنظیم کند. بندها را مرتب کردم. غروب سی‌ام بهمن ۱۳۶۰ بود. در تنگه چزابه، پشت خط سوم، تپه رملی وجود دارد. ما اسمش را تپه شهید نقیان گذاشته بودیم که در دید مستقیم دشمن نبود. رمل همه جا را پوشانده بود که با حرکت آرام باد، رمل‌ها حرکت می‌کردند. آنها پشت تپه مستقر شدند. فرکانس بیسیم را به فرمانده گردان‌ها داد و روی بیسیم خودش هم بستم. رمز خودش را ۴۴ گذاشت؛ به نشانه ۴۴ کشوری که در جنگ به دشمن کمک می‌کردند و علیه ما می‌جنگیدند ولی ما در بیسیم صدا می‌زدیم حسن. نام برادر حسن برای خودی‌ها اطمینان و برای دشمن تزلزل و وحشت ایجاد می‌کرد.
برادر حسن، در هدایت عملیات چزابه خود مسئولیت بیسیم و یک گردان را به عهده گرفت و حتی اجازه حمل آن را به کسی نداد. بیسیم را خود بر دوش کشید که معتقد بود اسلحه جزئی از بدن رزمنده و بیسیم جزئی از فرمانده است. نمی‌دانم چرا آن شب همراهش نرفتم. او تنها رفت و من همچنان در این حسرت مانده‌ام مرا با یک یگان احتیاط درمنطقه گذاشت. او رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. اول آرام حرکت کرد و بعد قدم‌ها را تند کرد و از پشت تپه‌ها رفت و رفت. او در میان تپه‌ها و سرخی خورشید ناپدید شد و من تنها نظاره‌گر رفتنش بودم. برادر حسن در سینه رمل‌ها فرو رفت. پس از ۱۳ روز جنگ خونین در چزابه، منطقه در دست چه کسی می‌ماند؟ دشمن، با آن همه امکانات که فقط ۱۸ آتشبار روی سر ما گلوله می‌ریخت و قوی‌ترین یگان‌ها از نبعه و چزابه دفاع می‌کردند، یا برادر حسن با ۴ گردان بسیجی؛ یعنی استعدادی کمتر از یک تیپ، آن هم با کلاشینکف و آر.پی.جی هفت. شاید آن روز متوجه نبودیم که او چه کار می‌کند و چرا می‌رود ولی می‌دانستیم برنامه‌ریزی آگاهانه و دقیقی برای اجرای عملیات دارد. ما در خاکریز سوم ماندیم تا ببینیم چه می‌شود. مگر قادر بودیم به قرارگاه مهدی (عج) برویم با این همه مصیبت و بلا و فشار دو هفته‌ای در چزابه.
باد ملایم می‌آمد. طنین صدای برادر حسن در بیسیم شنیده شد.
او ابتدا گردان و گروهان‌ها را دسته به دسته دقیق کنترل کرد و با رمز یا علی ادرکنی،‌عملیات مولای متقیان (ع) را در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد آغاز کردند.
آفرین برادر بسیجی
از پشت نبعه و همان جایی که شناسایی‌ها انجام شده بود، به خط دشمن زدند و پس از درگیری و زد وخورد، خط دشمن شکسته شد. نیروها روی تپه‌های نبعه مسلط شدند، نبعه آزاد شد.
او با نیروها رفت. اگر به مانعی برمی‌خوردند، همانند کسی که خود در صحنه است، آنها را پیش می‌برد. حتی در تاریکی شب که گردان‌ها به مانعی برخوردند، راهنمایی کرد تا آن مانع را دور زدند و به عقبه دشمن رسیدند. او مقتدرانه، شجاعانه و با تدبیر عملیات را هدایت کرد. با گروهان‌هایش صحبت می‌کرد. گردان‌های دیگر را هم هدایت کرد و رفتند پشت تنگه چزابه و به عقبه دشمن مسلط شدند.
چون از آن طرف نبعه رفته بودند، دشمن فکر نمی‌کرد که نیروهای سپاه اسلام به این سرعت عملیات کنند و عقبه آنها را ببندند.
دوربین نبود که در آن شب تاریک، بتوان صحنه درگیری را ثبت کرد و قلمی نبود که بتواند درباره شجاعت نیروهای از خود گذشته بسیجی بنویسد. من هم فقط می‌نویسم نبعه آزاد شد.
پیاده نبعه را دور زدم و به برادر حسن رسیدم. او بالای نبعه بود. خسته بود. پس از کنترل خط، آمد پایین. دست و صورتی شست و استراحت مختصری کرد.
هوا که روشن شد و آفتاب زد، با جیپ رفتیم. از تپه‌ها رفتیم بالا...
یک جوان ظریف و کم سن و سال که پیشانی‌بند یا‌زهرا (س) داشت، رو به قبله شهید شده بود. روی لب‌هایش تبسم داشت. برادر حسن، مثل کسی که او را از قبل می‌شناخت، بالای سرش نشست. دستی به چشم و پیشانی‌بند او کشیده و قطره‌ای اشک از روی گونه‌اش به صورت آن شهید چکید. صحنه عجیبی بود... گفت: آفرین به برادر شجاع و دلیر بسیجی و تربیت شده فرهنگ اسلام و امام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد